جایی میان سپید و خاکستر

چقدر دلم برای داشتن دوستی که فارغ از این همه اخبار بد و روزهای تلخ و تیره، باهم بی دغدغه در مورد فیلم هایی که دیدیم و کتاب هایی که خوندیم صحبت کنیم تنگ شده!

جایی میان سپید و خاکستر...

دارم فکر میکنم آخرین باری که تونستم دوست جدید و صمیمی پیدا کنم، دوره آموزشی خدمت بوده! +سلام به وبلاگ نویسی! جایی میان سپید و خاکستر...

قدیم زندگی سینوسی بود... اگر دوره بدی را میگذراندی، مینداستی که روزهای خوی هم در راه هستند... نه مثل الان، که تا چشم کار می کند دره است و پستی و چاه ...

جایی میان سپید و خاکستر...

با اینکه الان از شدت خستگی فقط افتادم و پاهام حسابی درد میکنن اما خیلی خوشحالم. خیلی. بلاخره دفتردار شدیم. یک دفتر وکالت شیک و سک.س.ی :)))  رویای شیرین و دیرین بلاخره واقعی شد :)

جایی میان سپید و خاکستر...

اینکه به خودت بیای و ببینی چقدر از همه فاصله گرفتی، با صمیمی ترین دوستانت غریبه شدی و با اینکه در ظاهر کلی دوست و رفیق داری انا برای حرف زدن هیچ کسی رو نمیبینی خیلی درد داره. 

جایی میان سپید و خاکستر...

 

تو فقط نخ بده

دوختن دهان مردم با من...

 

(بهار منصوری)

جایی میان سپید و خاکستر...

جنگ تمام شده بود

و صلح داشت آدم میکشت!

 

#گروس_عبدالملکیان

جایی میان سپید و خاکستر...

آمده بودم از نبودنت بنویسم اما پشیمان شدم

گفته بود "نوشته جدید"

جای خالی تو که حرف تازه ای نیست...

 

#آرشیوی

جایی میان سپید و خاکستر...

گذشت زمان را ساعت و تقویم نشان میدهد..

 

گذشت زمانه را موهای سفید پدر...

جایی میان سپید و خاکستر...

اگر دیالوگ جواب میداد آدم این همه تنها نبود.

وقت آن رسیده که ساکت شویم و فقط همدیگر را بغل کنیم...

جایی میان سپید و خاکستر...